با شروع بهار قلابي
سال زهر است ، سال خون خوردن
سال مار است ، سال زالو ها
***
اندكي از بهار نگذشته
باغ گلبرگ ها پلاسيده
خون ديرينه شقايق ها
روي پاهاي باغ پوسيده
***
مي خورد مار دوش امسالي
مغز اين كاوه هاي احمق را
عاشقي نيست حك كند با خون
بر سر دار انالحق را
***
از تو هم چقدر سر شار است
زخم چركين روي تاول ها
سال ترس و گريز در راه است
سال سلطان پير جنگل ها
***
وحشت ازدحام كركس ها
لاشهها را عجيب ترسانده
رد چنگال تيز وحشي ها
روي ديوارها به جا مانده
***
حس پرواز بر نمي گردد
رفته احساس هر پرستويي
خانه را بوي گند پر كرده
گند احساس پوچ جادويي
***
آرزو مي كنند آمها
كاشكي توي آب مي بودند
ماهيان راحتند مي داني
سر به راهان هميشه آسودند
***
مارها مدتي است بيدارند
اطلسي ها هنوز در خوابند
چاره اي تازه بايد انديشيد
خفتگان را كه بر نمي تابند
***
من هنوز اندكي رمق دارم
خاك از من جنازه مي خواهد
دوست دارم كمي بياسايم
شاه كفتار نمي خواهد
***
اين عجوزه عجيب بي رحم است
او براي همه خطر دارد
باغ را زنده زنده خواهد خورد
مرد هيزم شكن تبر دارد
***
ديو لعنت عوض نخواهد شد
او همينطور بوده مادر زاد
در گلستانه سرخ مي كارد
اين بهار كبيسه جلاد
***
ساعت انفجار آدمها
خط آغاز رقص شب بوها
مرگ منشور پاك آتش بس
سال تحويل عصر هالوها
*******
در زمين عاشقانه آشوب است
گرچه خورشيد باز مصلوب است
ترس و دوري ز گرگ چيزي نيست
گله از گله بان چو مرعوب است
گرچه هيزم شكن موافق نيست
در تبر حتم كينه ي چوب است
صحبت از شغل زشت سلاخي است
عيد قربان به جاي خود خوب است
از تغزل سخن نخواهم گفت
جنس اين حرفها نامرغوب است
(( سعيد مختاري ))