Tuesday, November 9, 2010

...

سکوت شب ترک برداشت وقتی ماه عریان شد
تمام شهر خندید ند و مرگ ماه آسان شد
فقط یک لحظه ی دیگر برای زنده ماندن
که سهم رقص ماهی ها کنار ماه بی جان شد
منم آن ماه، آن شب پوش دور از نور نورانی
منم آن چشم تاریکی که بعد از مرگ، انسان شد
هنر کردم اگر دستی به سوی آسمان بردم
و یا دستم به روی آن کویر سرد باران شد
قسم بر آب اگر روشن ترین هستی
برایت می نویسم من، همان نوری که پنهان شد

No comments:

Post a Comment