Monday, December 20, 2010

وحشت ازدحام كركس ها


با شروع بهار قلابي
زرد شد برگ آلبالوها
سال زهر است ، سال خون خوردن
سال مار است ، سال زالو ها
         ***
اندكي از بهار نگذشته
باغ گلبرگ ها پلاسيده
خون ديرينه شقايق ها
روي پاهاي باغ پوسيده
      ***
مي خورد مار دوش امسالي
مغز اين كاوه هاي احمق را
عاشقي نيست حك كند با خون
بر سر دار انالحق را
          ***
از تو هم چقدر سر شار است
زخم چركين روي تاول ها
سال ترس و گريز در راه است
سال سلطان پير جنگل ها
              ***
وحشت ازدحام كركس ها
لاشه‌ها را عجيب ترسانده
رد چنگال تيز وحشي ها
روي ديوارها به جا مانده
             ***
حس پرواز بر نمي گردد
رفته احساس هر پرستويي
خانه را بوي گند پر كرده
گند احساس پوچ جادويي
       ***
آرزو مي كنند آمها
كاشكي توي آب مي بودند
ماهيان راحتند مي داني
سر به راهان هميشه آسودند
           ***
مارها مدتي است بيدارند
اطلسي ها هنوز در خوابند
چاره اي تازه بايد انديشيد
خفتگان را كه بر نمي تابند
          ***
من هنوز اندكي رمق دارم
خاك از من جنازه مي خواهد
دوست دارم كمي بياسايم
شاه كفتار نمي خواهد
      ***
اين عجوزه عجيب بي رحم است
او براي همه خطر دارد
باغ را زنده زنده خواهد خورد
مرد هيزم شكن تبر دارد
               ***
ديو لعنت عوض نخواهد شد
او همينطور بوده مادر زاد
 در گلستانه سرخ مي كارد
اين بهار كبيسه جلاد
                ***
ساعت انفجار آدمها
خط آغاز رقص شب بوها
مرگ منشور پاك آتش بس
سال تحويل عصر هالوها
  *******
در زمين عاشقانه آشوب است
گرچه خورشيد باز مصلوب است
ترس و دوري ز گرگ چيزي نيست
گله از گله بان چو مرعوب است
گرچه هيزم شكن موافق نيست
در تبر حتم كينه ي چوب است
صحبت از شغل زشت سلاخي است
عيد قربان به جاي خود خوب است
از تغزل سخن نخواهم گفت
جنس اين حرفها نامرغوب است
                               (( سعيد مختاري ))

No comments:

Post a Comment