حالا چرا خیال تو راحت نمی شود
وقتی حقوق عشق رعایت نمی شود
با اینکه نسل زخمی اجداد سنگیم
خمیازه های تیشه محبت نمی شود
انگار شب تمام زمین را گرفته است
از آفتاب و روزنه صحبت نمی شود
تنگ است وقت کوچ و پریدن به آسمان
اینجا برای ما همه فرصت نمی شود
ما باز هم تحصن بی جا نموده ایم
این روزها هلال تو روئیت نمی شود
از حق خود نمی گذرم تا نبینمت
هرچند واضح است که قسمت نمی شود
پس می نویسم از کلماتی شنیدنی
حاجات دختری که اجابت نمی شود
تنها عزیز من «ت» تو را می پرستمت
دیگر کسی شبیه تو خلقت نمی شود
وقتی غزل برای تو گفتن بهانه شد
بی جا تر از پدیده ی لکنت نمی شود
الهه زارع
No comments:
Post a Comment