قطره اي از ستاره اي خود را كش داد و
فرو افتاد
و اسب هاي سفيد با افشان يال هاشان
شيهه كنان از دشتهاي مهتابي گريختند
درختان شاد و سر به هوا
مگس از چهره زمين راندند
و باد مي آمد
خدا
به شهرهاي قهوه اي سوخته
تو سري مي زد
شش چكمه
شش كلاه خود
شش نشان شجاعت
و شش گلوله سربي
آماده مي شدند
و او كه مي دويد
و او كه وحشيانه مي دويد
كشيش را آوردند
كشيش دوهزار ساله سياه پوشيده غران
- اعتراف كن
- چرا ؟ چه چيز پدر؟
- گناهكاري پس خدايت بيامرزد.
- ها ؟!
- پس فرار كن
و او كه مي دويد
وحشيانه مي دويد و به ماه و ماهي ها فكر
مي كرد
به كوليان كه ورد صبحانه مي خواندند
و پلكهايشان سنگين بود
- آتش
- گرمب
- آخ
شش چكمه زمين را سيلي زدند
شش كلاه خود به بشريت احترام مي گذاشت
ماه از نشان هاي طلايي خجالت مي كشيد
و شش گلوله سربي همراه باد به خاك فرو رفت
شهر خود را زير شنهاي سرد شوره زار عرق
ريخت
قطره اي از ستاره اي خود را كش داد و
فرو افتاد
و اسب هاي سفيد با افشان يال هاشان
براي ماه ترانه مي خواندند
و باد مي آمد
و باد مي آمد
و باد مي آمد
(( سعيد مختاري ))