Monday, December 20, 2010

نيچه


تو ديگر نيا ، بگو ، برو
بگذار همين جا شعر نا تمامم را بخوانم
نمازت را كه خوانده اي ؟
ديگر بهانه اي براي شنيدن شعرم
نخواهي داشت !...
مي خوانم ! ....
مي خوانم اگر پس نيافتم اينجا
مي خوانم اگر دستم بگيرد زرتشت
مي خوانم كه پندار بميرم
كه گفتار بميرم
كه كردار...
واي نميرم؟!...دعايم كن ، برهزاران سجده اي كه مي روي
دعايم كن...
ديگر كسي در كوچه شعرهايش را داد نمي زند
ديگر كسي جز ورقهاي پاره ي  ابر انسان در باد
مي شناسي اش
كتابها از آن برايت خوانده ام
كتابها از آن خورده ام
كه به اين روز افتاده ام
من فقط رو به قبله آشناي توأم
پرت مي بافم آري...
عوارض جانبي پندار نيك است...!
تو ديگر نيا ، بگو ، برو
خونم اگر بريزد ، كنار همين محراب
شعرم را تمام مي كنم ،...
تو نمازت را بخوان كه قضا نشود
جنازه ام را
نيچه مي برد !...
                                          (( وحيد پور زارع ))

No comments:

Post a Comment