Friday, January 28, 2011

لطفا ً بنويسيد مردي كه....


حالا سر خط بنويسيد
مردي كه به انتها رسيد
در كوچه ها بي عابر و
خيابان ها بي عبور
پيش ازآنكه....
- پائيز بود و در كوچه باد مي آمد
و غروب شيشه ها را فراگرفته بود و ....
بگذريم
اصلا ً مهم نيست
شايد ابتداي اين داستان را
كسي پشت شيشه هاي خاك خورده
نوشته بود
- يكي نبود و مردي كه رفت
و هيچ كس برايش
دست تكان نداد
حالا به اندازه تمام راه هاي نرفته
غريب است
حالا به اندازه تمام راههاي ....
دور از دسترس است
- و بعد
دوباره هماني  كه نبود
زير همين سطر كبود
بغضي شكسته و سطرهاي خيس باران
چشم به كوچه هاي بي عابر
و خيابانهاي بي عبور
آقا
لطفا ً بنويسيد مردي كه....
... كي مي آيد ؟
- هر گز
                                     (( محسن باداميان ))

No comments:

Post a Comment