Friday, January 28, 2011

دختر كنار پنجره سنتور ميزد


تو حيفي شاعره اي معني زن
كه از شعرت ببارد دود و آهن
سرودن از بهار و عشق با تو
زمستان جنايت پيشه با من
****
    مسافر
دختر كنار پنجره سنتور ميزد
تسليم اشك از خاطرات دور ميزد
روز هزار بار يك كرشمه تازه تازه
دستي كه بر حسب دل و دستور ميزد
ديوار و در تنها صدا را مي شنيدند
تنهائيش را بي صدا هاشور ميزد
رقاص چوبين دل ندارد تا بفهمد
اين دل براي يك مسافر شور ميزد
ديگر نزد محو نگاه مادرش شد
چشمي كه قلب ساده اش را تور ميزد
شعر سپيد موي مادر را غزل كرد
مويي كه روزي روزگاري بور ميزد
مادر چرا باباي من رفت و نيامد
اصلا ً چرا دائم دم از يك گور ميزد
دختر چه فرقي مي كند وقتي كه رفته
فردي كه فردا را هميشه زور ميزد
اصرار دختر عاقبت يك قصه برد از
 مهري كه مادر زير لب مجبور ميزد
يك قصه از پروانه اي مغرور و غمگين
در غار خفاشان كه حرف از نور ميزد
                                   (( امير برآهويي ))

No comments:

Post a Comment