Friday, January 28, 2011

زمين


انسان در رگهاي زمين گند بالا مي آورد
و زمين از تب مي سوخت
زمين از تب مي سوخت و
خورشيد گريان با هشت فرزند
زمين را حلقه كرده بودند
تمام ستارگان با دستمالهاي سپيد
و كيسه هاي يخ مي آمدند
و خدا
از شرم پشت كهكشان راه شيري مخفي شده است
حتي زحل با بادبادك هاي رنگينش و
مشتري با سوراخ هاي ژرفش
مي دانستند
كه ديگر اميدي به زنده ماندن زمين نيست
زيرا ميكروبي به نام
انسان در زمين است
    ***
متولد شدم نه فاتح
بدون خط نماد
و حتي تاريخ تولد
دستان استخواني و كشيده ام
به گونه هاي بيرون جهيده
مدام به زور
پودر هاي سفيد كننده
تمديد شده است
تمديد شده است
 تمديد .....
مغز ورم كرده ام
حتي
براي گرفتن بيمه بيكاري هم
تكان نمي خورد
     **
نقطه برجسته زندگيم
شعري ست كه هميشه
يا بوي قورمه سبزي مي دهد
يا زير قيمت بازار
مثل خودم بايگاني مي شود
و درون شناسنامه ام
نه خط نمادي هست
و نه حتي تاريخ تولد
   **
بدنم بو گرفته است
حرفهايم بو گرفته است
شعرم بو گرفته است
فاسد شده ام
فكر مي كنم مدتهاست
از تاريخ انقضايم گذشته است
                          (( مهدي حيدري ))

No comments:

Post a Comment