يا آسمان اينهمه بلند است
يا دستهاي من كوتاه...
ورق كه مي خورد روز
گل از گلش مي شكفد
عشوه مي فروشد و
دامنش را مي افشاند و
خير خيره نگاهم مي كند...!
- ببين !
شكوفه هايش چه چشمكي مي زنند ...!
يا شب اينهمه بلند است
يا نبردبانم اينقدر حقير
كه هر چه دست مي برم
انگار پس مي كشد دامنش را ...
آهاي خانم ... ! سلام ... !
من خودي تر از خودم
با من خودي تر باش
به چيدن گلهاي دامنت آمده ام
(( سعيد جهانپولاد ))
No comments:
Post a Comment