Friday, January 28, 2011

و باد مي آمد


قطره اي از ستاره اي خود را كش داد و
          فرو افتاد
و اسب هاي سفيد با افشان يال هاشان
شيهه كنان از دشتهاي مهتابي گريختند
درختان شاد و سر به هوا
مگس از چهره زمين راندند
و باد مي آمد

خدا
به شهرهاي قهوه اي سوخته
تو سري مي زد
شش چكمه
شش كلاه خود
شش نشان شجاعت
و شش گلوله سربي
آماده مي شدند

و او كه مي دويد
و او كه وحشيانه مي دويد
كشيش را آوردند
كشيش دوهزار ساله سياه پوشيده غران
- اعتراف كن
- چرا ؟ چه چيز پدر؟
- گناهكاري پس خدايت بيامرزد.
- ها ؟!
- پس فرار كن

و او كه مي دويد
وحشيانه مي دويد و به ماه و ماهي ها فكر
مي كرد
به كوليان كه ورد صبحانه مي خواندند
و پلكهايشان سنگين بود

- آتش
- گرمب
- آخ

شش چكمه زمين را سيلي زدند
شش كلاه خود به بشريت احترام مي گذاشت

ماه از نشان هاي طلايي خجالت مي كشيد
و شش گلوله سربي همراه باد به خاك فرو رفت

شهر خود را زير شنهاي سرد شوره زار عرق
ريخت

قطره اي از ستاره اي خود را كش داد و
فرو افتاد

و اسب هاي سفيد با افشان يال هاشان
براي ماه ترانه مي خواندند
و باد مي آمد
 و باد مي آمد
 و باد مي آمد
                                   (( سعيد مختاري ))

No comments:

Post a Comment