Thursday, September 9, 2010

پیرهن سفید گلی از شیطنت کودکانه ات را

کوچه پیر شده است
و دیوار بلند باغ
چه حقیرانه زانو زده
تمام توپهای افتاده به باغ را
به تماشا بنشینی
کوچه پیر شده است
و آرامش بوی خاک خیس
با قدمهای سنگین
برسنگ فرش کوچه
آشفته می شود
کوچه پیر شده است
و هنوز در انتهای یک روز بارانی
مادر
پیرهن سفید گلی از شیطنت کودکانه ات را
سر حوض خاطره ها می شوید
و باز مخفیانه
به آغوش هوس کوچه سر می نهی
و باران سلام آسمان را
برگونه ات بوسه می زند
خیس می شوی از باران
گر می گیری از تب
و هذیان باران را و کوچه را و...
در بستر تب
خالصانه ترانه می شود
مهراب حیدری

No comments:

Post a Comment