Thursday, August 12, 2010

و این تکرار بی پرنده

این روزها آنقدر بزرگ شده ام که لباس کوچک شده ی پدر بزرگم را تنم کرده اند
و نهاده اند کلاه لبه دارش را بر سرم
حالا با دستهای باز انتظار
کسی در آغوش نمی کشد مرا
و چرنده ها نیز بیزار از منند
تنها خورشید
هر سپیده دم مرا در آغوش می فشرد
و من اشک گونه هایم را بر شانه هایش
خشک می کنم
و دوباره بودنم
پروازی می دهد به پرنده و این تکرار
بی پرنده
بی تو
آزار می دهد لباسهایم را
حسین عبدی

No comments:

Post a Comment