Friday, July 9, 2010

آری پایمان را بسته اند

دل من می سوزد
که در این وحشت ظلمانی شب
از بارش ستاره ها خبری نیست
درشت ترین حبه یک خوشه الماس فرو شد
دل من می سوزد
که آخرین خورشید نزدیک نیز
که فاصله تولد و مرگ را درخشید
و مدتی با چرخ کهکشان عشق را دور زد
چندی پیش غروب کرد
دل من می سوزد
از اینکه چرا گردبادهای خشمگین
که از زئوسهای سرخ و خاکستری فرمان می گیرند
ردپای آخرین شهاب را پاک می کند
مگر نمی دانند که جزاین فرورفتگی های جفت جفت
در پهنه آسمان اثری از ستاره نخواهد بود
دل من می سوزد
دل من شعله ور است
که چرا از پس این عینک تاریک
که اینان بر چشم زده اند
تا نگاههای خشن خود را بپوشانند
تا قیافه های معصوم بگیرند
تا حرفهاشان را آسانتر بپذیریم
تا بر فریادشان زودتر و بیشتر گریه کنیم
ما گاویم ما گوسفندیم ما خریم
با پوزه بند چرمین تا ما را غارت کنند
تا چوپانهای ما باشید تا دهان نگشاییم و عرعر نکنیم
آری پایمان را بسته اند
تا نرویم
بر دهانمان پوزه زده اند تا نبینیم بر ما سوار شوند
تازیانه می زنند
آری ما خریم
سعید مختاری19/5/79

No comments:

Post a Comment