Friday, July 9, 2010

مردی کنار پنجره سیگار می کشید


مردی کنار پنجره سیگار می کشید
غرق گذشته و خیس زمان حال
در آبهای وحشی فردای بی امید
سیگار می کشید
شب بود و ماه پشت پنجره خوابیده بود و مرد
با شعله های آه
تصویرهای رفته بر باد گذشته را
در نور زرد ماه
دوا می نمود
و ظلمت اتاق مه اندود و خیس و مرد
آن هیکل قوی و درشت و بزرگ مرد
فرتوت می نمود
با هر نظر که به سیگار می فکند
یادش می آمد از آن روزهای دور
روزهای دور
یا لحظه های تیره و پاییزگون و تار
آن لحظه های بر لب دریاکنار
آری به یاد می آورد می گذشت
از عشقها و هوسهای بی شمار
از ترس مرگ به دست عزیز عشق
از ترس فاجعه ای کشنده در انتظار
جاری شدن از اوج به عمق حضیض عشق
از سبز روزهای درخشان نوبهار
که در فکر و یاد او
مانند یک شب یلدا گذشته بود
از دانه های سرخ محبت که دست عشق
در خاک پاک دل مرد کشته بود
آری گذشته بود
ولی تار و پود او
نابود و بود او
از زخمهای قدیمی گلایه داشت
آری مرور خاطره ها سخت ساده بود
سیگار تا نصف شب (راه) خودش کام داده بود
ناگاه از قهقرای شب پشت پنجره
یک دختر خیالی و موهوم دیده شد
رنگش پریده بود
یاد نور ماه
رنگش پریده می نمود
ناگه سکوت مرد
همان پشت پنجره شکست
فریاد گنگی از عمق دلش کشید
اما کلام او آن سوی تر نرفت
جایی که دخترک رنگش پریده بود
تلفیق دود  و بخار از دهان او
برشیشه جا گرفت
بر پنجره نشست
فریاد او شکست
دختر به سوی حیاط رفت
دستی بر او کشید وانگه به سوی ماه
گامی جلو نهاد
رنگش پریده تر
روحش دریده تر
از گونه های خورشید رنگ ماه بوسید و برگذشت
آری
این بود سرگذشت
دست مرد روی شیشه بخار بسته پنجره
سنگ مرمرینی از خیالها کشید
از خیالهای سبز و سرخ و زرد
زندگی و عشق و مرگ
ولی دیر بود
دخترک گذشته بود
سنگ مرمرین مرد شیشه را شکسته بود
از شکاف شیشه شکسته باد می وزید
روی گونه های مرد خسته باد می وزید
ولی دوباره باز
با نغمه های خوش آهنگ ساز باد
با قلب خسته و رنجور و ناامید
با یادهای روحش چون روز آشکار
مردی کنار پنجره سیگار می کشید
سعید مختاری19/5/79

No comments:

Post a Comment