Thursday, June 3, 2010

دفتر نقاشی


در هوای خاطراتش پر کشید
دخترک زجری ز یک باور کشید
دفتر نقاشی اش را باز کرد
رنگ کاغذ ها دوتا کفتر کشید
کلبه ای بی پنجره سرد و نمور
قهر با دنیا اگر چه در کشید
قصه« من دوستت دارم ، نرو»
جزءجزء قصه را از بر کشید
ناگهان خود را دم آئینه دید
دختر را با دو چشم تر کشید
قاب عکس مادرش را ناز کرد
بوسه ایی بر کفتر دفتر کشید
یادش آمد مادرش روزی که رفت
جیغی از ناباوری خنجر کشید
گریه دریا شد امانش را برید
بر ورق دریایی از گوهر کشید
روح مادر هم از آن سو زجرها
از غم تنهایی دختر کشید
طفلک انگار از این آگاه بود
چهره اش را چهره ای مضطر کشید
حسرت آغوش مهر مادری
بر دل بی طاقتش لشگر کشید
کوه صبرش کودکانه آب شد
پاره اش کرد و یکی دیگر کشید
نمره اش از دید بابا بیست شد
دخترک یک گل ولی پرپر کشید
امیر براهویی

No comments:

Post a Comment