Thursday, June 3, 2010

نیمه گمشده

هفت سال گذشته. حالا محله عوض شده و خونه عوض شده. آبجی عروسک نداره. بچه داره، بچه راستکی. شوهر داره، شوهر راستکی.
دیشب اومدم خونه با دایی جون، دایی جون خوبه، دایی امید خونست. دایی جون کاغذ آقای مدیر رو داد به مامان. زیر ورقه یه اثر انگشت گرد و بزرگه. توی اثر انگشت یه چیزی نوشته شده که هر چی بخونی تموم نمی شه. دایره ای نوشته شده هر چی بخونی تموم نمی شه. آقای مدیر نوشته من می تونم خرید کنم.
جلوی مغازه دیدمش. چادرش سیاس قشنگه، نازه، خوبه. مغازه دار- مامان اسمش رو گفته بود من یادم نیست- یه چیزی گفت. نمی شنیدم.
پارسال تابستون دوستم می گفت: هر کی یه نیمه گمشده داره. گفت خودش اون نیمه گمشده رو پیدا کرده گم کرده آخر سر اون نیمه گمشده دوستم رو پیش ما آورده بود. پیش آقای مدیر آورده بود. آقای مدیر خوبه. دوستم شعر می خوند. می گفت: همه خوبن.
مغازه دار داد زد( آهای بقیه پولت) اما من که نمی دونم بقیه پولت چیه. خوبه یا بده.
دنبالش می رم نیمه گمشده منه. چادرش سیاس،قشنگه، نازه، خوبه. اینجا خونشونه. بچه های کوچشون دورمون می کنن( مریم خوله شوهر داری) (مریم خوله شوهر داری)
دستم درد می کنه. بچه ها سنگ می زنن. مامان می آد با دایی جون. دایی خوبه، دایی امید خونست. مامان داد می زنه( از صبح تا حالا کجا بودی؟ عجب غلطی کردیم آوردیمش خونه. داداش تو رو خدا ببرش همونجا. پسره خل و چل آبرومونو برد)
دایی توی ماشین باهام حرف نمی زنه. کاغذ آقای مدیر تو دستشه زیر ورقه یه اثر انگشت گرد و بزرگه. توی اثر انگشت یه چیزایی دایره ای نوشته شده که هر چی بخونی تموم نمی شه.
(مرکز مراقبت و نگهداری بیماران روانی مرکز مراقبت و نگهداری بیماران روانی مرکز مراقبت......)
سرم گیج می ره. مامان دوستت دارم
تورج کمر روستا

No comments:

Post a Comment