دگر کسی ندیده که من ناله سر کنم
دل را به زخم خاطره ات خون جگر کنم
دیوانه ام مگر که به چاقوی یاد تو
این زخم را بکاوم و هی بیشتر کنم
آری تو رفته ای به جهنم بهشت من
من خویش را چرا بی تو در به در کنم
ای اشتباه فاحش چشم من ای بزرگ
باید فقط به چشم حقارت نظر کنم
احمق تویی که دوست به دنیا فروختی
دیوانه ام که عمر به نفرت هدر کنم
ما هر دو باید از دل این جاده بگذریم
بخشیده ام تو را که سبک تر سفر کنم
مینا بهروز
No comments:
Post a Comment